علیرضا در عروسی و باغ با وجود مریضی
سلام همه ی وجود مامان ببخش پسرم که دیر به دیر به وبت میرسم و دیر برات از خاطرات این روزهات و شیرین کاری هات میگم.پسر شیطونی شدی و تقریبا همه ی وقتم رو میگیری.بماند که حالا که مریض هم شدی و دیگه من وقت نمیکنم تی سرم رو بخارونم و اینکه چون این چند وقته بیشتر نازت رو کشیدیم لوس شدی و تا از پیشت میرم کنار گریه میکنی و الکی بهانه میگیری چهارشنبه شب 19 شهریور عروسی سوگند (دختر پسر خاله ی بابا حبیب ) بود(البته بیشتر از اینکه با هم فامیل باشیم سوگند دوست من بود)خیلی نگران وضعیت تو بودم و اینکه تو عروسی با توجه به مشکلی که داری احتمالا سختی های زیادی داریم و بارها به سرم زد که نرم.مخصوصا که بابا محسن گفت که نمیاد و نگه داشتن شما کار خیلی سختی...